معنی آزمند و حریض

حل جدول

آزمند و حریض

طمعکار


آزمند

حریص، طمع کار

شره


آزمند و خسیس

تنگ‌چشم

تنگ چشم


طماع و آزمند

حریص


آزمند و حریص

شره

لغت نامه دهخدا

حریض

حریض. [ح َ] (ع ص) حَرِض. برجامانده که برخاستن نتواند.


آزمند

آزمند. [م َ] (ص مرکب) حریص. مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است.

فرهنگ فارسی هوشیار

حریض

فرو مانده زمینگیر


آزمند

حریص، مولع، شره، طمعکار

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزمند

آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع،
(متضاد) قانع

فرهنگ معین

آزمند

(مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار.

فرهنگ عمید

آزمند

صاحب آز، حریص، آزور، آزناک،

فارسی به انگلیسی

آزمند

Avaricious, Avid, Covetous, Grasping, Greedy, Mercenary, Money-Grubber, Pig, Piggish, Wolf

معادل ابجد

آزمند و حریض

1126

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری